کافی شاپ ( داستان سکسی )

داستان زير صرفا” فقط ترجمه ي يك داستان انگليسي درج شده در يك سايت است
اين داستان از اونجا شروع شد كه……….. خوب نميدونم دقيقا از كجا شروع شد؛داستانا هميشه از جايي شروع ميشن كه ما هيچ وقت انتظارشو نداريمويادمونم نميمونه. يادمه شب خيلي بدي رو پشت سر گذاشته بودم،شبي از شباي20سالگيام بود ،شبي بود كه تو كافي شاپ پاتق من و دوست دخترم كه تازگيا بهش پيشنهاد ازدواج داده بودم،نشسته ومنتظرش بودم تا بياد،به اين فكر ميكردم كه بالاخره خودم هم به اين مصيبت گرفتار شدم،به مصيبت عشق وعاشقي وعاشق شدن،خوب من تا قبل ازاينكه با اين دوست دخترم آشنا بشم فقط واسه هوا كردن پاهاي دخترا باهاشون ميپريدم ولي از روزي كه مري رو ديده بودم بد جور روز به روز بهش وابسته تر ميشدم كه دست بر قضا اين روزا بعد از پيشنهادم زياد خودش رو ميگرفت و به زوراين قرار روهم باهاش گذاشته بودم؛تو اين فكرها بودم كه در كافي شاپ با صداي زنگ بالاش باز شد و مري لب تو لب و كيپ بغل يه پسر اومد تو وبعد از اينكه به سختي لباشون از هم باز شد و ميز من رو پيدا كردن اومدن سمت ميز من،سرجام خشكم زده بود و فقط به مري كه داشت ميگفت:((ببين خوشگله و البته عزيزم(با حالتي پر از تمسخر)، چرا نميفهمي؟ چرا هرچي جوابتو نميدم بيشتر گير ميدي؟ من هنوز قصد ازدواج ندارم و ميخوام تا اونجا كه ميتونم زندگي كنم ميخوام بدم پسرا همه ي پسرا خوب جرم بدن هم از كون هم از جلو(بعد لبش محكم گذاشت تو لب پسر كناريش) فهميدي؟ برو دنبال يكي ديگه كوني!،اگه يه بار ديگم مزاحمم بشي ميدمت دست اين و دوستاش كه تو رو هم جر بدن(بعد با انگشت به پسره و بعد به خيابون پشت پنجره اشاره كرد كه 4-5 تايي پسر ديگه اونجا وايساده بودن و با اشارش دست تكان دادن) حالام پاشو گورتو از اينجا گم كن ميخوايم سر اين ميز بشينيم)). نميدونستم چه كار بايد ميكردم نه مريي كه الان شناخته بودم ارزش اين رو داشت كه به خاطرش با پسرا درگير بشم نه غرورم ميذاشت همينطوري برم ، نميدونم چي شد فقط يادم 5 دقيقه بعد داشتم رو يه صندلي تو پارك مينشتم و به اين فكر ميكردم كه مري نبايد امشب اونقدر تو نوشيدن زياده روي ميكرد و آرزو ميكردم كه كاش پدرم الان زنده بود؛ هر چند ميتونستم با مادرم درد دل كنم اونم حالا كه قضيه ي پيشنهادم به مري رو واسش گفته بودم ولي اگه پدرم بود……. يه مرد پيش آدم هميشه يه مرده ….. ميدونستم كه بايد برگردم خونه وگرنه تا صبح ازكردن حماقي كه تصميم گرفته بودم هيچ وقت نكنم ديوونه ميشدم از روي صندلي بلند شدم و راه افتادم.
[]
وارد حال كه شدم بوي غذاي مادرم مثل هميشه اولين چيزي بود كه به صورتم خورد.(چي شد؟ چيكار كردي پيتي؟ قبول كرد؟) سؤالاي مادرم تا زماني ادامه داشت كه سرش رو از آشپزخانه بيرون آورد و با ديدن قيافه ي من جواباش رو گرفت.
تو اتاقم رو تخت لم داده بودم كه در باز شد و مادرم با اون هيكل نحيف و زيباش وبا اون قيافه اي كه هنوزم تو سن 38سالگي دل هر مردي رو ميبردو با قد 70/1 خواست كه بياد تو و با اجازه ي من اول سينه هاي سايز85داخل اتاق شد وبعد اومد كنار تخت و نشت لبه ي تخت،خيره تو چشماي من پرسيد(چي شده؟ چي گفت؟)دقيقا يادم نيست ولي فكر كنم چند دقيقه اي سكوت حاكم بود(ميدونم كه الان قبول نميكني كه نه تو عاشق اون بودي نه اون عاشق تو و اينكه دختر واسه ازدواج زياده ولي اين يه حقيقته،دختر واسه تو زياده!)نميدونم چرا اما آرامش عجيبي احساس كردم وتمام قضيه ي كافي شاپ رو واسش تعريف كردم. چند لحظه اي مكث كرد و گفت:(ميدوني مادر بزرگت وقتي داييت مثل تو شكست خورد چي كار كرد؟)(مادر بزرگ؟خوب نه چه كار كرد؟)(باهاش پوكر بازي كرد! پاشو5 دقيقه ديگه تو حال باش،اميدوارم پوكرت خوب باشه؟!) و بعد مادرم از در اتاق رفت بيرون و يكريز داد ميزد اومدي؟
رفتم تو حال و ديدم مادر يه پتو انداخته رو سراميكاي كف اتاق و چهار زانو با دمپايي هاي راحتيش نشسته روش و داره كارتا رو بر ميزنه. خواستم دمپايي هام رو در بيارم كه گفت: (بهت پيشنهاد ميكنم كه در نياري لازمت ميشه!)(يعني چي؟ واسه چي؟)(ببين ما پوكر رو سر لباس بازي ميكنيم!)(لباس؟!يعني چي لباس؟)(يعني طرف بازنده ي هر دست،يه تيگه از لباساشو در مياره و كسي كه زودتر طرف مقابلش رو لخت كنه شرط بعد از بازي رو تعيين ميكنه!)اونوقت نگرفتم منظور مادرم چي بود ولي فقط براي فرار از فكرام نشستم و مادرم سريع دست اول رو شروع كرد كه من بردم و مادرم بلند شد و وقتي ميخواست دمپايي هاش رو درآره طوري كونش رو سمت من گرفت كه واقعا سكسي و شهوتي كننده بود. مادرم بجز دمپايي هاش يه شلوارك و يه بولوز پوشيده بود و من با يه پيراهن و شلوار راحتي نشسته بودم.مادرم كه نشست پاهاش رو طوري قرار داد كه شلوارك كامل چسپيد وسط پاهاش و خطوط كسش كاملا افتاد تو شلوارك و اون رو قشنگ گذاشت جلوي چشم من؛ياد سالهاي قبلم وقتايي كه تو كف مادرم بودم افتادم اما وقتي كه بارها با گوشاي خودم رد شدن پيشنهاد هاي مردها از همسايه ها گرفته تا راننده هاي تاكسي و يه بار هم عموم رو شنيدم ديگه بي خيال شده بودم فهميده بودم مادرم بيشتر از اينا به پدرم وفاداره و هميشه برام سؤال بود كه چطور زني كه حدودا 15 سال بود شوهرشو رو از دست داده اونم در عوج جواني و شهوت باهاش كنار مياد و نميده هر چند اون وقتا كه ميرفتم تا شرتاش روبغل كنم،توي وسايلش كير مصنوعي و يكبارم تو انباري تو كارتن جارو برقي دستگاه كير مصنوعي پيدا كرده بودم ولي بازم كنار اومدن با شهوت رو خيلي سخت ميدونستم . دست دوم رو مادرم برد و من دمپايي هام رو درآوردم ، دست سوم رو هم مادرم برد و من بلوزم رو هم درآوردم . دست چهارم رو من بردم و مادرم بلوزش رو آروم دقيقا شكل فيلم هاي سكسي درآورد و سينه هاش رو تو سوتين قرمز رنگ انداخت بيرون، ديگه كم كم كيرم داشت راست ميشد . دست پنجم رو مادرم برد و من زير پيراهنيم رو در آوردم و دست ششم رو هم مادرم برد و نوبت من بود كه بايد شلوارمو در مياوردم اما از اونجايي كه كيرم ديگه راست راست شده بود ميدونستم چه افتضاحي به بار مياد.(زود باش ديگه پيتي زود!شلوارتو دربيار كه بازي رو ادامه بديم)پشتم رو به مادرم كردم و گيرم رو ميزون تپوندم تو شرتم و شلوارمو درآوردم و بعد كيرمو كردم بين رانام و دو زانو نشستم و بازي ادامه پيدا كرد دست بعد رو من بردم و مادرم شلواركشو درآورد و با شرت بنديش در حالي كه پاهاش رو جمع كرده بود وسط سينه هاش نشسته بود روبروم و منتظر دست بعد بود، لبه هاي كسش از كنار شرت زده بود بيرون و جلوي شرتش كمي خيس شده بود، كيرم ديگه داشت ميشكست و خودم هم داشتم ميمردم ، دست بعد رو هم من بردم و پراز اظطراب منتظر بودم ببينم مادرم ميخواد چه كار كنه؟‌ مادرم سرشو بلند كرد و خيره تو چشام با شيطوني خاصي گفت: (دوست داري كودومشونو در بيارم؟)(ننننن…. نميدونم…..نميدونم…. خودتون بايد در بيارين!) ولي از ته دل ميخواستم شرتشو دربياره چون تا حالا كسشو از نزديك نديده بودم ولي سينه هاشو زياد ديد زده بودم، جرات نميكردم پايين رو نگاه كنم چشم بريده بودم تو چشش كه يه چشمك زد و تو يه لحظه پريد بالا و شرتشو از پاش كشيد بيرون و پرتش كرد پشت سرش وبعد نشست و با هيجان خاصي داد زد دست بعد رو شروع كن . من كه داشتم از ديدن كس خوشتراش و سفيد و تازه اصلاح شدش وشق درد ميمردم شروع كردم به دست دادن . دست بعد رو مادرم برد و من مونده بودم و يه شرت كه بايد درش مياوردم شرتي كه از ترس كيرم جرات نداشتم كه بلند بشم تا چه برسه به اينكه بخوام درش بيارم. چند ثانيه اي مكث كردم كه دادش بلند شد( زود باش درش بيار،زود باش، ميخوام ببينمش ،زود باش! ميدوني چند وقته نديدمش؟ پاشو يالا!) تازه گرفته بودم كه كل اين بازي نقشه ي از قبل ريخته شده بوده و الانم من چاره اي جز درآوردن شرتم نداشتم ، بلند شدم در حالي كه كيرم كاملا از زير شرت هم معلوم بود شرتم رو كشيدم پايين كه يكدفعه كيرم مثل فنري كه انگار سالهاست فشرده نگهش داشتن پريد تو هوا، هيجان زده و ترسيده منتظر واكنش مادرم بودم.
چند ثانيه اي با سكوت خيره موند به كير راست شده ي من كه يواش يواش داشت ميخوابيد بعد آروم دستاش رو برد پشتش و سوتينش افتاد پايين (دقيقا شكل مال پدرته،همون ضخامت،همون درازي،ازهمون جام خميده شده!ولي،شايد يه زره خوش فرمتر باشه؟!) سينه هاي مادرم داشت روي پوست سفيد و براقش به اين طرف و اونطرف ليز ميخورد و من با كيرم درست روبروش وايساده بودم.(خوب حالا وقت اينه كه من شرط بعد از بازي رو تعيين كنم؟!نه؟!) تو اين گير و دار به كلي قضيه ي شرط رو فراموش كرده بودم،(خوب پيتي اگه از نظر تو اشكالي نداره بيا اينجا كنار من بشين) خيلي آروم رفتم و كنارش نشستم و چشمام رو دوخته بودم به لبه هاي كسش كه الان كاملا سرخ و خيس شده بودن كه زمزمه ي آرومش من رو به خودم آورد( چيه؟ به چي زل زدي؟تا حالا از اينا نديدي؟! ميخواي باهاش بازي كني؟ ميخواي با جايي كه ازش اومدي بازي كني؟)دوتا انگشتشو روي دو لبه ي كسش گذاشته بود واوناروازهم باز كرده بود،قرمزي داخل كسش داشت تا اعماق وجودم رو آتيش ميزد،راستشو بخواين تا حالا كس نديده بودم يعني اينطور كسي نديده بودم من تا اون وقت با خيلي زنا و حتي دختراسكس كرده بودم ولي كسي به اين زيبايي و سرحالي اونم تو اين سن نديده بودم كيرم راست شده بود و داشتم براي لمس كردنش ميمردم،(بيا!امشبو،فقط امشبه رو بي خيال مادر پسري ميشيم! بيا نترس…)بعد با دست چپش دست راستم رو گرفت و گذاشت روي كسش،واي كه چه داغي رو احساس كردم چشمام رو بسته بودم و داشتم از حرارت ميمردم كه احساس كردم يه چيزي دور كيرم حلقه شد يه زره عقب كشيدم و وقتي نگاه كردم ديدم داره با دست چپش كيرم رو ميماله ديگه نتونستم تحمل كنم و با دست چپم بازوي راستشو گرفتم و كشيدمش وسط پتو كه به پشت افتاد روي پتو و خودمو پرت كردم روش ولبام رو چپوندم تو لباش و شروع كردم به خوردن،چند دقيقه اي بود با دستم داشتم كسشو ميمالوندم،دستم كلا خيس شده بود،لبم رو از لبش جدا كردم رفتم سمت سينه هاش لرزش بدنش رو كه ناشي از خنده ي ناتمامش بود حس ميكردم اما نگاهش نميكردم،نه ميخواستم نگاهش كنم نه ميخواستم بدونم به چي يا واسه چي ميخنده. سينه هاش رو كه خوب ماليدم ودرحالي كه كم كم سينه هاش بزرگ شدن و خنده هاي ادامه دارش بي صدا شده بود و تبديل به لبخند،با دست راستم كيرم رو ميزون كردم در كسش و سرم رو آوردم بالا وبراي اينكه نبينمش چشمام رو بستم و مطمـن بودم اونم الان چشماشو بسته.آروم كيرم رو فشار دادم ،سوراخش خيلي تنگ بود طوري انگار بار اولشه،وسط خنده هاي ناتمامش صداي اوووووف گفتنش رو شنيدم كه بعد از چندبار عقب جلوي من تبديل به آخ و آوخ شد و وقتي كه من سرعتم رو كمي بيشتر كردم يه جيغ بلند كشيد و بعد دست راستش به سينم چسپيد،دست راستم رو بردم زير كمرش و كمي از زمين بلندش كردم وسريعترعقب جلوكردم دستش از رو سينم به موهام رسيد و بدنش شروع كرد به لرزيدن وچنگ انداختن ناخناش به ته موهام داشت ديوونم ميكرد،آبم داشت ميومد و دور كيرم داغ شده بود و نك ناخونا ثابت مونده بود به ته سرم؛ نميخواستم يا نميتونستم درش بيارم،نميدونم فقط يك لحظه براي يك لحظه احساس كردم كلا خالي شدم تو يه جاي داغ ِ تاركِ نمور و بعد خم شدم،خم شدم و لبم رسيد به نافش وساكن شديم و تازه فهميدم چه فاجعه اي رخ داده!تازه فهميدم چه اتفاقي افتاده!تازه فهميدم من مادرم رو گاييدم!!!دستش از موهام جدا شد و دوباره خنده هاش شروع شد.
نمي دونستم بايد چيكار كنم،هم ميترسيدم هم از خودم بدم ميومد وهم حاضر بودم صدها بار ديگه اين كار رو بكنم، خيلي خسته بودم،بي رمق،بعد از هيچ سكسي اين حالت رو نداشتم،چشمام رو آروم باز كردم چشماش هنوز بسته بود،سرش روي زمين و كمرش تو دستاي من، لبخند ملايمي روي لبش بود و كاملا خودش رو تو هوا رها كرده بود،به آرومي ازش جدا شدم و خيلي آروم گذاشتمش روي پتو،طوري كه انگار اون خوابيده؛ كمي عقب رفتم وبه مبل تكيه زدم؛(چرا؟چرا با من؟ تويي كه 18ساله، 18سال كه با هيچكس نخوابيدي چرا اين كارو با من كردي؟چرا؟)نميدونم كي،اما چشمام خيس شده بود،به سقف خيره مونده بودم ومنتظر جواب؛(وصيت پدرت بود!!!)صداش آروم و خسته بود،گرفته و از ته حلق؛(پدر؟!! اون….اووووون….اوون وصيت كرده كه…..)(آره!اين يه رسم خونوادگي شماست يعني تو خونواده ي پدرت بوده و قبل از مردنش به من وصيت كرد كه ادامش بدم يعني روي تو هم عمليش كنم!)(عملي كني؟چي رو؟ مگه من موش آزمايشگاهيم؟ اصلا چرا الان؟چي شد امشب؟)(نه تو موش نيستي.قبل از تو رو خيلياي ديگه اتفاق افتاده.)(رو كيا؟چي اتفاق افتاده؟به چه دليل؟ خواهشن دارم ديوونه ميشم ميشه روشن بگي قضيه چيه؟)(تقريبا رو تمام اجدادتو،يعني مادراي همشون حداقل يكبار با همه ي اجدادت سكس داشتن!)(ولي آخه چرا؟ببين اگه ميخواي قضيه ي امشب رو توجيه كني چرا از پدروپدراش مايه ميزاري؟ خيلي راحت فراموشش ميكنيم واسه هميشه!وقول ميدم ديگه تكرار نشه!)(نميخوام چيزي رو توجيه كنم.گفتم كه وصيت پدرت بود.)(اما چرا؟)(واسه اينكه تو فكر ميكردي عاشق شدي در حالي كه نبودي)با ملايمتي وصف نشدني در حالي كه دستاش رو زير سرش گذاشته بود و به طرف چپش خوابيده بود حرف ميزد.انگار سال ها بود كلمه به كلمه ي اين حرف ها رو ازبر كرده بود.(اما اين رو ميشد به طريق ديگه اي هم گفت نه با سكس؟!!)(نه واسه پسراي خونواده ي شما نميشه!ببين خوابم مياد پس بزار تكليف رو يكسره كنم.قضه ي شكست عشقي داييت رو كه گفتم مربوط به بابات بود.بابات قبل از مرگش به من گفت كه پسراي خونواده ي شما وقتي واقعا عاشق يه دختري هستن كه وقتي مادراشون در زمان عشقشون به اونا نزديك بشن هيچ عكس العملي نبينن يعني نه تنها ميلي به سكس با مادراشون يا هر زن ديگه اي نداشته باشن بلكه ازش متنفر باشن!)(خوب……خوووووب……خوب اين رو از همون لحظه كه شرتم رو درآوردم ميتونستي بفهمي نيازي به شرط بعد از بازي نبود؟)(چرا بود!من بايد بهت اين قضيه رو ميگفتم تازه الان ديگه فكراي احمقانه اي كه بابات به سرش زده بود به سرت نميزنه!)(فكراي احمقانه؟كدوم فكرا؟)(بابات بعد از اينكه اولين دختري كه فكر ميكرد عاشقشه بهش جواب رد داد ميخواست خودشو بكشه كه مادربزرگت رسيد و بهش فهموند كه اون عاشق نبوده بلكه فقط هوس شديد به دختره داشته ديوونش ميكرده كه مال مادر بزرگت جاشو گرفت)(اما…..)(اما چي؟)(هيچي ولش كن.)
[]
آره جيني عزيزم،اين داستان ما و مادرامون بود؛حالا ازت ميخوام،شديدا ازت ميخوام وقتي ايني كه الان اين تو يعني تو شكمت خوابيده بزرگ شد و من نبودم ويه وقتي فكر كرد عاشقه امتحان رو روش انجام بدي.اين كارو ميكني؟براي من؟.(اين چه حرفيه؟تو خودت هستي و خواهي بود و بهش ميفهموني كي واقعا يه دختر رو دوس داره.)باشه،باشه،ولي اگه يه وقتي نبودم،قول ميدي انجامش بدي؟(نميدونم…..چيه؟….اينطوري نگام نكن …..باشه….باشه….فقط بخاطرتو).
دستم گرماي شكم بزرگ شده ي زنم رو احساس ميكرد و خاطرات بدن عريان زيباي مادرم كه حالا سالها بود كه رفته بود داشت كم كم رنگ ميباخت.(پيتر…..پيتر….. كجايي؟ ميتونم چندتا سوال بپرسم)هيچي همين جام،البته عزيزم بپرس.(پيتي اين اماي آخرت كه به مادرت نگفتي مال چي بود؟)اون به اين خاطر بود كه من اصلا اون شب قصد خود كشي نداشتم!فكر كشتن همه رو كرده بودم الا خودم نميدونم مامان چه فكري كرده بود؟(نميدونم شايدم دلش ميخواسته ديگه و به اون بهونه… هرچي باشه 18 سال زمان كمي نيس كه هركسي بتونه دووم بياره….اونم با داشتن پسري مثله تو،پس…)
يعني تو دووم نماري و اگه من نباشم ميري….(نه نه اصلا منظورم اين نبود اگه يه بار ديگه بگي من نباشم ديگه باهات قهر ميكنم…)خوبه حالا سوالاي ديگت چي بود؟(پيتي؟بعد از اون ماجرا ادعاي دوست داشتن دختر ديگه اي رو كردي؟)خوب يكي دوبار ديگه پيش اومد ولي هربار تا مامان شروع مي كرد به لباس درآوردن اين لامسب دراز به دراز ميافتاد جلوي دستوپاش و مادرم با خنده ميگفت تو هم خوشت مياد من ديد بزني الكي ادعاي عاشقي ميكني.(بازم با هم سكس داشتين؟)نه ديگه هيچ وقت البته وقتي قضيه ي تو رو بهش گفتم…..اصلا ولش كن…(نه بگو…..خواهش ميكنم بگو….وقي قضيه ي منو گفتي چي شد….بگو ديگه…خواهش ميكنم….)باشه باشه داد نزن.يادمه اون روز وقتي برگشتم خونه مادرم تازه از حموم اومد بيرون و حال و حوصله ي درست و حسابي نداشت نميدونم چرا اونقدر عصباني بود،هنوز حوله ي حموم تنش بود كه من قضيه ي تو رو بهش گفتم، شديدا عصباني شد و در حالي كه ميگفت(اگه ميخواي بازم من لخت ببيني و من بگايي لازم نيس دروغ بگي،همين رو بگو تا جلوت لخت بشم و بهت بدم لعنتي)وشلوارك و شرت من باهم كشيد پايين و حولشو درآورد اما كيرمن هيچ تكوني نخورد،مادرم كه تو اوج عصبانيت داشت شاخ درمياورد داد زد(چيكارش كردي؟چي زدي بهش؟چي ماليدي بهش؟ديدن و گاييدن من ارزش اين كارارو داره؟)هيچي مامان باور كن به روح پدر هيچي.و بعد مادرم شروع كرد به مالوندن خودش به من،اول كونش ميماليد به كيرم بعد شروع كرد به لب گرفتن بعد كيرمو گذاشت در كسش اما هيچ اتفاقي نيافتاد.يكهو مادرم نشت رو دوپا و كيرم رو تا ته تپوند تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن اما هرچي بيشتر ميزد هيچ اتفاقي نميافتاد انگار كير من مرده بود.بعد نشست رو زمين و گفت(نه مثله اينكه اين دفعه ديگه واقعا عاشق شدي و دخترم بدجور عاشقته).بعد از اون ما به اجبار مادرم نصف كاباره هاي شهر روگشتيم و نصف جنده هاي شهر ويزيت كرديم تا واسه من ساك بزنن و بالاخره مادر كاملا راضي شد كه با من بياد تا تو رو واسم بگيره و بعدش هم تو شدي مال من.تو اين فاصله نميدونم چطوري اما يكي از دستام تو شلوار خودم بود و دسته ديگم زير لباس گشاد جيني وسط پاهاش جواب ميداد و كل جلوي لباس جيني خيس شده بود.بعد جيني در حالي كه داشت دستاش رو از سينه هاش كه محكم اونارو بهم فشرده بود جدا ميكرد لبش رو به لبم رسوند ودادزد دوست دارم!دوست دارم!من هم آروم خوابيدم كنارش و گفتم منم دوست دارم عزيزم……………
این داستان تخیلی و با یه نگاه میشه فهمید نویسنده ساخته زهن نویسنده باهوشش هست